ماهی

در نظر بازی ما بیخبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

ماهی

در نظر بازی ما بیخبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

دیالوگ

آرش:اینجا سرزمین مردمانی هست که مهر نثار می کردند و عشق می گرفتند.چه رفته است که بر هم می تازند و هراسناک از دشمن. 

 

زن:مهرمان را به کینه گرفتند.مردمانی که پس این دیوار ساز می کوبند وبه کین آتش می ریزند. 

و حال من و این خانه تنها.

نظرات 5 + ارسال نظر
موسا پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 19:24 http://dirya.blogsky.com/

خواندم همیشه دوست. قابل تامل است.

الهام یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 15:31 http://elhamzahmati.blogfa.com/

سلام دوست عزیز
دیالوگ عالی بود...
بازم بیا خوشحال میشم

کدبانو جناحی سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 13:09 http://kadbanujanahi.mihanblog.com

موفق باشید

بهشب سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 15:45 http://behshab.blogsky.com/

مجید بسیار زیبا بود این گفتگو کوتاه
اما چرا زن اسم نداره؟

حنیر پنج‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 15:57 http://www.hanir.blogsky.com/

....و حال من و این خانه تنها.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد