فردا
آخرین روز تئاتری من در سال نودویک خواهد بود.سالی پر فراز نشیب با همه
بایدها و نبایدهایش.سالی با تجربه هایی سخت و خوش.با فروزان و فروزانه شروع
کردم.با کارکتر مردی زندگی کردم که در بستر عشق خود رو به دست مرگ سپرد.به
دنیای کودک با قصه گرگ گرسنه پا گذاشتم و به کشیش در خانواده استریندبرگ
رسیدم.کشیشی که هرچه کرد ،نتونست طوفان استریندبرگ را خاموش کند و فقط
یک شب دیگه با من خواهد بود....دلم برایش سخت تنگ می شود وقتی کتش را می
پوشد و می خواهد برود.گفت:باید برم آخه قول دادم دم غروب خونه باشم وگرنه
خانومم دلواپس میشه. باید بره و من چاره ای جز سکوت ندارم.
مجید بشکال
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 ساعت 02:46
آقا تو این عکس بغل ابروهاتُ ورداشتی؟یا خودش انقدر قشنگ منظم شده؟
» فراخوان نخستین همایش تئاتر کاربردی حوزه هنری